مرد بی پا . مردی رسید بر سرقله، که پا نداشت شد قهرمان و هیچ، برآن ادعا نداشت . در سنگ های پشت سرش، رنگ سرخ ماند جز دست و ران، برای صعودش عصا نداشت . از صخره ها گذشت و به تن داع لاله داشت جز لاله های له شده در زخم ها نداشت . پاهای خود به خاک زمین دفن کرده بود تندیس درد بود و به همره دوانداشت . در قمقمه رطوبت آهی نمانده بود هربار می مکید به غیر هوا نداشت . می کردناله ها و گهی خواهش کمک فریاد می کشید، ولیکن صدا نداشت . ساغر ساغرنیا/برای دوست شاعرم
باده ی باران/رضا افضلی
زندگی اب زلال است/رضا افضلی
نداشت ,ها ,مرد ,های ,لاله ,بی ,و به ,مرد بی ,بی پا ,به همره ,بود و
درباره این سایت